فریاد یک سکوت | ||
|
شب سردی است و من افسرده راه دوری است ،و پایی خسته. تیرِگی هست و چراغی مرده. می کنم، تنها از جاده عبور: دور ماندند ز من ادمها. سایه ای از سر دیوار گذشت، غمی افزود مرا بر غمها. فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر امد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی. نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است. هر دم این بانگ برارم از دل: وای، این شب چقدر تاریک است! خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو که بدان اویزم؟ مثل این است که شب نمناک است. دیگران را هم غم است به دل ، غم من ، لیک ،غمی غمناک است. سهراب سپهری(مرگ رنگ) نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: برچسبها: |
|
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |